او به تنهایی یك سپاه بود و نامش لرزه بر اندام دشمن میانداخت. هرجا كه نام عباس بن علی برده میشد، هیچكس نبود كه او را كه به رشادت و شجاعت مشهور بود، نشناسد. عباس، جنگاوری دلیر و چالاك بود كه در میدان نبرد مانند شیر میخروشید و در برابر یورشهای بیامان و ضربات مهلك و سهمگین شمشیرش دشمن را به زانو در میآورد. هرگاه شمشیر به دست میگرفت و وارد میدان میشد، چنان هنگامهای به پا میكرد كه گویی یك بار دیگر پدرش علی بن ابیطالب قدم به میدان رزم گذاشته و دشمنان میدانستند كه اگر از برابر تیغ مرگبار او فرار را به قرار ترجیح ندهند، كارشان یكسره است. آنها میدانستند كه عباس با آیین جوانمردی بیگانه نیست و مانند پدرش در هنگام نبرد كاری به كار آنان كه از دم تیغ او فرار میكنند، ندارد، پس فقط مانند حشرات مزاحم، با احتیاط به او نزدیك میشدند تا از این طریق او را خسته كنند و توان او را به تحلیل ببرند. عباس اگر چه چند شب بود به آسودگی چشم برهم نگذاشته بود و خستگی راه طولانی از مكه تا به این سرزمین داغ و تفدیده را احساس میكرد، اما مصمم بود تا با شكستن دیوار لشكریانی كه همانند سدی آهنین مانع دستیابی او به آب بودند، مشك خود را از آب زلال فرات كه كمی آن سوتر بیدریغ روان بود، پر كند و آن را هر چه زودتر به خیمهها برساند. برای او كه سرداری غیور بود و به خانواده بزرگ خود عشق میورزید، قابل تحمل نبود كه آنان را تشنه ببیند و از بیشرمی سپاه دشمن كه آب را بر روی خاندان پیامبر (ص) بسته بودند، اندوهگین بود. عباس میدانست كه برای رسیدن به فرات باید یكه و تنها به قلب لشكر دشمن یورش ببرد و دشمن كه انتظار چنین حمله شجاعانهای را نداشت، مذبوحانه سعی میكرد تا با مقاومت در برابر او مانع از رسیدنش به شریعه فرات شود. اما تیغ او مانند پیكانی فضا را میشكاف و در حالی كه از كشتهها، پُشته میساخت، راه را برای نفوذ او باز میكرد. او از پدرش آموخته بود كه جز برای رضای حق شمشیر نزند، و به همین خاطر هنگامی كه دست به قبصه شمشیر میبرد، زمانی بود كه حجت بر دشمنش تمام بود و همین امر سبب میشد تا او بدون هیچ دلهره و تردیدی در میدان به هر سو بتازد، و خستگیناپذیر و استوار تیغ دشمن شكار خویش را نثار نابكاران كند. آنچه بیشتر در دل دشمنان هول و هراس ایجاد میكرد این بود كه آنان شكی نداشتند كه این مرد رشید و خوشسیما كه در بین خاص و عام به (ابوالفضل) معروف است، جز به راه حق شمشیر نمیكشد و اگر قدم به میدان مبارزه بگذارد، با ایمان كامل میجنگد تا فاتح سرافراز میدان باشد. عباس همچنان كه شمشیر میزد و رجز میخواند به پیش میتاخت و آنچنان هیبتی داشت كه لشكریان دشمن، دورادور نیز از نگاه غضبناكش در خود احساس ضعف و سستی میكردند. سرانجام قلب سپاه دشمن از هم پاشید و عباس رو سپید از این مبارزه نابرابر به سمت فرات تاخت.لحظاتی بعد او در ساحل فرات از اسب پیاده شد. خود را به كنار رود رساند و بیدرنگ مشكش را در مسیر رود قرار داد تا پر شود.مشك رفتهرفته سنگینتر میشد و عباس از اینكه لحظاتی دیگر مشك پر آب را به خیمهها میرساند حس خوبی داشت، هر چند كه از تماشای منظره فرات و به یاد آوردن تشنگی خاندان پیامبر(ص) قلبش فشرده میشد.دستش خنكای آب را حس میكرد و چشمانش از تماشای این آب زلال و گوارا كه بیوقفه در جریان بود سیر نمیشد. حال كه پس از آن همه مرارت به كنار فرات رسیده بود، جرعهای از این آب گوارا چقدر دلچسب بود و دشمنان كه به نزدیكی او رسیده بودند بیمناك بودند كه با نوشیدن جرعهای آب، او جان تازهای بگیرد و دمار از روزگار آنان در آورد. عباس بیاختیار كفی از آب گوارا برداشت و برلبان خود نزدیك كرد، اما ناگاه به یاد تشنگی حسین، كودكان و اهل حرم افتاد، با خود اندیشید روانیست كه خود قبل از آنان سیراب شود، آب را بر زمین ریخت و برخاست تا هر چه زودتر آب را به خیمهها برساند. كامران شرفشاهی
لینک مطلب: https://www.ansarpress.com/farsi/2846